یکسال و نه ماهگی
یه خبر مهم... یه خبر مهم... یه خبر مهم ...مهم مهم ...
پانیسا دیگه می می نمیخوره (92/4/7)
( توی ادامه مطلب قصه شو نوشتم .)
تازه از این به بعد هم قراره تو تخت خودش بخوابه ..خانمی شده برای خودش
این خانم خانما مارو کشته با آبازی .همش آباژیی آباژیی ..(دیگ وانشو می زاریم وسط پذیرایی توش آب
میریزم خان یه ساعتی توش بازی میکنه )
یه پیغام واسه دایی جون
خیلی دوست دارم داییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
قصه از شیر گرفتن پانییییییییییییییییییی!
من که مامان پانی باشم فکر میکردم از محالاته پانیسا به این زودیا از می می دست بکشه .
از سر کار که میومدم (می می اخوام . پااااااااشو . اتاخ بخواب ) ای خدا. هیچی نمیخورد که من از سر کار بیام خونه شیر بخوره.
شب هم تا صبح شیر میخورد .دیگه این دو هفته آخر توی خواب سرم گیج میرفت .تا بالاخره تصمیم گرفتم از شیر بگیرمش.
اولین اقدام ... از عطاری صبر زرد گرفتم توی آب حلش کردم . بعد از یک ساعت
یک کرم قهوه ای تلخ ته نشین شد .وقتی از این میزنی مثل قیر میچسبه که به
این راحتی هم کنده نمیشه .
دومین اقدام... از صبر زرد ته نشین شده روز جمعه استفاده کردم . بهش گفتم بوف شده . اونم
میگفت اوخ اوخ اوخ .... کلم بژن کلم بژن.
شب شنبه تو خواب بهش شیر دادم . از شنبه صبح دیگه بهش ندادم .
اقدام سوم ...رفتیم خونه مامانم اینا که سرش شلوغ باشه که خیلی خیلی کمک کرد . تا شب
موقع خواب بی تابی نمیکرد گذری میومد میگفت اوخ شده .
چهارم ... شب من قایم شدم پانیسا برای اولین بار جدا از من و پیش مامانم خوابید .