پانی خوشگلم همه وسایلو سوار میشه.... البته با همراهی مامی سلما منتظر حرکت قطار سرزمین عجایب. برو دیگه میخوام دست بزنم.. هوراااا ماشین سواریو از همه بیشتر دوست دارم .. بوس بوس ...
یه خبر مهم... یه خبر مهم... یه خبر مهم ...مهم مهم ... پانیسا دیگه می می نمیخوره (92/4/7) ( توی ادامه مطلب قصه شو نوشتم .) تازه از این به بعد هم قراره تو تخت خودش بخوابه ..خانمی شده برای خودش این خانم خانما مارو کشته با آبازی .همش آباژیی آباژیی ..(دیگ وانشو می زاریم وسط پذیرایی توش آب میریزم خان یه ساعتی توش بازی میکنه )  ...
پانیسا جون در روز پدر صبح زود از خواب پاشده به همراه مامان رفته یه کله پاچه توپ و یک گل رز زرد و نارنجی خوشگل خریده آورده تقدیم بابا جون کرده. این دست خوشگل پانی جونمه (هدیه مامان جون و بابا جونشه وقتی که بدنیا آمد) چه دلبری شدی مامانی آخ جون دارم میرم شمممممممممممممممممممممال ( آب بازی) پانیسا جون وقتی دریا رو دید اولش مات و مبهوت فقط نگاه می کرد ... اما چندی نگذشت که یخش باز ش...